۱۳۹۶ فروردین ۲۴, پنجشنبه

مدرسه

فک کردم باید آقای مدیرو دعوت کنم.بعد نمی دونم چه جوری شروع کنم به گفتن اینگه:ببینید من اصلا نمی دونم شما و میم چه جور توانایی دارید تدریس کنید،کار کنید،...شاید به خاطر اینکه مث قهرمان فیلم grey روحیه ی مبارزه دارید...من نه...من دعا می کنم تو اون شرایط گیر نیفتم و حالا که افتاده ام بجای مبارزه ی بیهوده به یه دنیای غیر واقعی پناه ببرم...دیروز می خواستم توئیترمو پاک کنم.اما نتونستم .عوضش باید دانشگاهو حذف کنم.باید پرده های پنجره های شمالی و شرقی روبکشم...تا اون افتضاح رو نبینم...
آخه ما چی به این بچه ها یاد می دیم؟خودمونم باورمون نمیشه.من یه زمین ده هزار متری به بچه ها می دم و اونام باور نمی کنن که میشه تو این زمین یه مدرسه ساخت و منم باور نمی کنم حتی!
امروز باز نشستم دوتا مجله ورق زدم دیدم آقای صارمی بعد ایییینهمه سال اومده گفته که بهترین مدرسه دبیرستانی بوده که تو سال 1317 ساخته شده... و اونم گفته فقط معلم نیس که درس میده...فضا...فضا..فضا...بابا ما بریم بمیریم دیگه...اَه
خب من به چه زبونی بهت بگم دیگه نمی تونم درس بدم؟!دیگه نمیشه هیچ کاری کرد...شما برید به مبارزه تون برسید منم به اینکه وقتمو بگذرونم تا وقتش بشه...
    وسط تمرین این مکالمه هی گریه افتادم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بهار, [21.12.17 21:16] فردا الهه میاد بهم سر میزنه Kimia Gh, [21.12.17 21:17] سلام.😘 Kimia Gh, [21.12.17 21:17] چه خوب!😍 بهار, [...