۱۳۹۶ مهر ۲۰, پنجشنبه

"ب" هنوز از نحسی وشگون میگه،از لطف خدا،بقول خودش از معنویت.از دعا و قران و تسبیح...نمیدونم چرا حالا که همه چی یادش اومده فک نمی کنه شاید داریم تقاص رفتاری که با مامان کردیم رو پس می دیم؟
درست نبود...برا چشمش نگران بودیم.به دندون و بقیه نباید کاری می داشتیم...
آخخخخخ مامان چرا هیچ راهی برامون نذاشتی؟!
دلم نمی خواد دوباره برم تو اون خونه ی معنوی...دلم خونه ی خودمو میخواد که هیچچچ اثری از خدا توش نیست...زمینی زمینی.همسایه ی کوه و آسمون و درخت و ابر،ابر،ابر....

صبح روز اول: رفتیم دنبال فروش و تعویض پلاک ساندرو.حیف شد...از غروب خوابیدم و خوابیدم و خوابیدم...
صبح روز دوم:تکه های کوچیک ابر اومده بودن لابلای درختای جنگل .درو که باز کردم یه عالمه صدای پرنده و هوای ابری صیح خورد یه صورتم...
رفتم تو مهتابی...از سمت غرب یک عالمه ابر چسبیده به زمین به سرعت می اومدن به طرفم.صندلی راحتی.همه جا سربی رنگ شد.
 رو گذاشتم تو مهتابی و نشستم تا مه همه ی اطرافمو پر کنه..ساختمونای اطراف ،درختا،آسمون؛فقط نرده ها موندن...
.همه جا سربی رنگ شد.

میم اومده بود.زنگ درو زده بودنفهمیده بودم.بابک بیدار شده بود.میم که رفت با پسرک ده ساله نشستیم به حرکت ابرااز اون فاصله ی نزدیک نگاه کردیمبعدشم صبحانه با یه بارون ریز ...حتی آفتابم چند دقیقه ای مهمونمون کرد...حالا چه جور برگردم به تهران دودزده ی ترافیک زده ی ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بهار, [21.12.17 21:16] فردا الهه میاد بهم سر میزنه Kimia Gh, [21.12.17 21:17] سلام.😘 Kimia Gh, [21.12.17 21:17] چه خوب!😍 بهار, [...