۱۳۹۶ شهریور ۲۷, دوشنبه

یادداشتهای تابستان نود و شش


  • بالاخره داستان خودکشی اومد تو کوچه ای که اسمش کوچه ی ما بود.خونه ی عمو.دم غروب از درخت حیاط خونه اش خودشو آویزون کرد.

یاد اون روز افتادم که بالاخره یه بمب خورد تو کوچه ی ما .نزدیک نزدیک.همسایه ی همین عمو.اون.اول شب بودو برقام قطع بود.عمو رم که پیدا میکنن هوا تاریک شده بود.انقدری که اولش ندیده بودنش....تو شصت و چند سالگی...
دومین عموییه که از دست دادیم.اگرچه خیلی ساله که همه همدیگه رو از دست دادیم.
انقدر که اول بعد شنیدن ماجرا فک کنم داستان فداکاری عمو بوده و بعدش که چند وقتی گذشت فک کنم :کاش تو یکی از خودکشیهای جوونیهاش از دنیا رفته بود...

  • ترسناکه.انقدر ترسناکه که به تهش فک نمی کنیم.سرگرم می کنیم خودمونو که بهش فک نکنیم.من نگرانم.آرزو داشتم به آرزوهاش که خیلیم بزرگ نبودن برسونمش.امانتونستم.حالا اگه طوریش بشه،اگه تو این داستان که شروعش کردیم ،کلا از دستش بدیم ،منم دیگه هیچ کاری تو این دنیا ندارم..

  • چه قدر خوبه که امشب "میم" نیس.رفته به شهرش برای بردن مامانش به دکتر....و من تونستم امشب در اتاق بابک رو ببندم وقتی که خوابید ........و دوباره برای اینهمه سال به امید اینکه آخرین بار باشه زار بزنم...
وحشتناکه که بدبختیی تو زندگیت باشه که تو زندگی هیچ کس دیگه ای نیست.هیچ کسی که بشناسی و بهش بگی واقعا؟برای تو هم اتفاق افتاد؟تو هم سی سال؟برای اونم تو اوج جوونیش؟
فقط من و دوتا خواهرام....فقط...بین اینهمه آدمایی که میشناسیم و بعد از اینهمه سال.

https://soundcloud.com/batoul-nour-813992368/2izuwqampfyz
باهار امشب اینو فرستاده بود........................................................................
تو رو به جون خاطرات خوبون بمون
تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو...

  • به هیچی نباید فکر کنم تا این روزا بگذره.اگه بخوام فک کنم ممکنه اتفاق بدی بیفته.مثلا یه سکته.چند روز دیگه مونده؟نمی دونیم.بدیشم همینه.حتی نباید به بابک یا میم فک کنم.نباید بذارم دلم براشون تنگ شه

***
امروز مامان چیزایی تعریف کرد(انگار دوست داره هی تعریف کنه.من گوش میده.باهار میاد و میره و اعتراض می کنه) که فک کردم تنها راهی که برام مونده که تو این دنیا دق نکنم اینه که به خدا و روز قیامت اعتقاد داشته باشم.به اینکه آدم بدا یه روزی مجازات میشن
از این لحظه به بعد تموووووووووووم شد بابا...اگه تا به حال چیزیم مونده بود.به اندازه ی یک سلام حتی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بهار, [21.12.17 21:16] فردا الهه میاد بهم سر میزنه Kimia Gh, [21.12.17 21:17] سلام.😘 Kimia Gh, [21.12.17 21:17] چه خوب!😍 بهار, [...